سوفیاسوفیا، تا این لحظه: 13 سال و 7 ماه و 8 روز سن داره

تقدیم به دخترم سوفیا

دلتنگی بابا

به نام او   سلام به روی ماهت بابا خوبی عمرم امتحانات بابا شروع شده و درگیر امتحاناتم عمرم نفسم باز هم نبودنت آتش به جونم زده سه روز پیش به همراه مامان هاجر رفتی تهران و قرار شد بعد از امتحاناتم  بیام تهران و با هم برگردیم. خیلی درگیرم بابا با خودم درگیر شدم . جای خالیت شده بلای جونم بعضی وقتها تو خونه که  هستم بی اختیار اشکم سرازیر می شود شدم یه افسرده خاموش می دونم بابا مقصر هستم . خود کرده را تدبیر نیست   خیال نکن بابا که به سادگی من و مامان راضی به رفتنت شدیم تمام راهها رو بررسی کردیم ولی چاره ای به جز رفتنت نبود مامان زینت هم تابستان می خو...
23 خرداد 1391

اردیبهشت

به نام او   سلام نفسم عمرکم من فدای اون کلامت بشم که من رو دیوانه کرده اولین کلمه ای که زیبا بیان کردی عزیزم بود می رفتی تو صورت مامانی نگاه می کردی و صورت مامان رو می بوسیدی و می گفتی عزیزم  بعد هم اسم من رو می گفتی و بعد هم عمه رو بیان کردی هر کاری که بخواهی انجام بدی میای انگشت دستمون رو می گیری و همراه خودت می بری تا جایی که مقصدت باشه تا یه آهنگ بشنوی دیگه تمامه تمام افرادی که تو خونه هستند رو بلند می کنی و همه رو وادار به رقص می کنی و خودت هم شروع به رقص می کنی . بابا من از تو شکایت دارم خیلی هم شکایت دارم بابا مگه من از تو مراقبت نمی کنم؟ مگه من هم زحمت...
4 خرداد 1391
1